loading...

خاطرات زندگی یک نویسنده

مینویسم تا یادم بماند...

بازدید : 739
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 15:52

روی تقویم،تاریخ امروز را با قرمز خط میزند،

کنار پنجره می‌ایستد

به آرامی‌سیگاری آتش میزند

امروز روز چهاردهم قرنطینه است

و او آخرین بازمانده

آخرین یادداشت را مینویسد و کنار بقیه میچسباند،

این را آخرین هم‌اتاقیش در آخرین لحظات زیر لب زمزمه کرده بود:

کاشکی آخر این سوز بهاری باشد...

۱.در حالی که تلویزیون داره زیرنویس میکنه،از خونه بیرون نیاید و به مکان‌های عمومی‌شلوغ نرید،یکی از خواب بیدار میشه و میگه قرنطینه چیه؟پاشید برید سر کارتون...مملکت نیست که دیوونه خونه است :/

۲.دومین روز،حالم خوبه

۳.میدونی...خدا کنه کور باشن...آخه این حجم از حماقت نمیتونه تو مغز یه آدم بالغ جا بشه

۴.لالمون کردید...وقتی صدای دادت رو کسی نمیشنوه ناخودآگاه لال میشیم...

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 321
  • بازدید سال : 321
  • بازدید کلی : 54046
  • کدهای اختصاصی